ورزش با تو...

تو پست قبلی یک جمله کوتاه درباره توتال کور نوشتم ..اما فکر کنم جذابتریت قسمت پستم بوده چون در موردش سوال کردین....

من اینترنتی خریدمش و تقریبا 3 هفته است که خریدم ...

فرق تو  تا  ل  کو  ر  با  تو  تا   ل کو  ر   2 :

هیچ فرقی با هم ندارند فقط اینکه روز مدل 2 یک توپ بادی ورزشی و یک طناب هم داده می شه....توپه خودش یک تلمبه داره واسه باد کردن که به درد عمه آقاهه می خوره چون نمی شه با اون بادش کرد...........ما توپشو کم باد کردیم یعنی با تلمبه خودش اندازه یک توپ فوتبال فقط باد می شه ......و کاربردش اینه که منو نی نی تحت تاثیر جام جهانی دیروز باهاش تو خونه 60 متری فوتبال بازی کردیم و یک عدد دیوار کوب تلفات دادیم ...اما خیلی حال کردیم و خندیدیم...............

کلا به نظرم بد نیست من اولش که استفاده کردم فکر کردم چیز بی خودیه اما 50 تا که زدم ...دیدم وای دارم میمیرم چقدر فشار وارد می کنه......من چون باشگاه می رم زیاد جون استفاده اشو ندادم اما نی نی هر شب ازش استفاده می کنه و حدود 200 تا دراز نشست میره....خوبه به نظرم شکم قلمبه اش کمی بهتر شده.........(حالا فکر نکنید من یک شوهر شکم گنده دارماااااا......یکم شکم گنده)

طرز استفاده از طناب و توپ رو بلد نیستیم ...... اما می دونم توپش خیلی به درد بخوره ...علاوه بر گل کوچک تو منزل واسه ورزش چیز خوبیه ...دیدم که خواهر نی نی فقط با اون توپه بسیار عالی ورزش می کنه (تصمیم دارم ازش یاد بگیرم)..........یک سی دی آموزشی به زبان انگلیسی هم داره ...من تا آخر ندیدم نمی دونم استفاده از طناب و توپ رو آموزش میده یا نه

الان دیدم همه جا نوشتم طناب اشتباه نشه کشه ....هر جا نوشتم طناب منظورم کش بوده

برنامه هر شب ما همچنان به راهه و نی نی در حال فحش دادن به سالوادورسیرینسا ورزش می کنه و امیدواره با توتال     کو    ر    به هیکل اون برسه........

ه


روزمرگی 2

دیروز پست جدید گذاشتم اما امروزم دلم می خواد بنویسم.....................

از اون پست روزمرگیهای زنونه...........

اول از همه از مهمونی هفته پیشم بنویسم که 15 نفر مهمون داشتم...هم دانشگاهیهای نی نی به همراه بانوان محترمشان

اولین بار بود که میومدن و من می خواستم همه چی عالی باشه از 2 شننبه خرید کردم و از 4 شنبه شروع به آشپزی....از اونجایی که وقتی می خوای همه چی خوب باشه بدتر خراب می شه......سالاد ماکارونیم که شور شد ....وای که مجبور شدم موادشو بیشتر کنم تا شوریش خوب بشه ...بعدش نوبت سوفله بود که پوره سیبزمینیش تخم مرغش زیاد شد و تبدیل به کوکو سیب زمینی شد.........در ضمن بسیار شور.............اونقدر که نی نی مسخره ام می کرد از این به جای نمک استفاده کن بریز تو غذا های دیگه.........4شنبه و 5 شنبه فقط آشپزی کردم و جمعه به همراه نی نی نظافت منزل البته نی نی همیشه جارو برقی و بخارشور می زنه اما با توپ و تشر من چون آقا تنبل هستن و همه کارها رو دقیقه 90 انجام میدن...........

دوش گرفتم موهامو درست کردم و ساعت 7 آماده آماده بودم........به نی نی گفتم گناه دارن این ماهی ها بیا آبشونو عوض کن و خودم رفتم صندل پاشنه بلندمو پوشیدم و چیکان چیکان اومدم که وای چشمتون روز بد نبینه .............آقا ظرفی رو که من شستم و خشک کردم که چیپس بریزم برداشته پر از آب کرده که بریزه ت ظرف ماهی ها و نصف ظرف آب خالی شده وسط آشپزخونه بدون راه آب من..........................من اصلا تی ندارم .......صندل پاشنه بلند پامه...............خدای من........جیغ و ویغ من رفت هوا و خودش سعی می کرد که خراب کاریشو درست کنه......حوله آشپزخونه رو برداشت و انداخت رو زمین که آبها رو خشک کن............بازم صدا جیغ بنفش من.................انداختمش از آشپزخونه بیرون...مثل بچه های گناه کار دم در آشپزخونه ایستاده بود و منو نگاه می کرد ...دلم واسش سوخت مخصوصا نبود..........بغلم کرد و کلی خندیدیم.......

مهمونهام اومدن و خیلی خوش گذشت  خوردیم نوشیدیم رقصیدیم و بازی کردیم تا ساعت 3..............مهمونها که رفتن خونه دیدنی بود چون با کفش اومده بودن و نوشیدنیها در حین رقص زمین ریخته بود خونه محشر بود همه جا نوچ و سیاه ........رو زمین پر از آجیل و چیپس و........و میز شام هم همچنان برپا.......ساعت 3 تنها کار یکه کردم باقی گذاشتن باقی مونده غذاها تو یخچال بود و خواب...........

فرداش من ظرفهارو شستم و نی نی جارو و بخارشور....تازه کلی ظرف یکبار مصرف گرفته بودم بازم 1.5 ساعت ظرف شستم.....................

نکته ای که یادم رفت شنبه هفته گذشته ساعت 8 صبح که رفتم سر کار لیوانم موقع شستن تو دستم شکست و به شدت دستمو برید تمام هفته پیش دستم باند پیچی بود و من این همه کدبانو بودم....

طول هفته هم 3روز ورزش......1 روز شوئ لباس......1 روز بعلت دل درد زنانه در منزل و یک روز هم نگه داری از بچه خواهر در منزل سپری شد...........


نی نی رفته از ای دستگاه های ورزشی خریده توتال کور2...............هرشب بعد از دیدن سفری دیگر با دیدن سالوادور جو زده می شه میره ورزش و تمام مدت ورزش به روح و روان سالوادور فحش میده............

راستی این جریانات مال جمعه پیش نه پیشترش بود



دیروز جمعه بود و یک روز تعطیل.....تمام روز رو خوابیدم .......شب هم مشکل بی خوابی نداشتم بازم ساعت 11 خوابیدم......هیچ کار مفیدی نکردم جز خوابیدن.....اما لذت بردم

چند روزه تو فکرم که آپ کنم اما احساس می کنم چیزی واسه نوشتن ندارم.....زندگی به طور کاملا روتین و روباتیک جلو میره........فکر کنم در گیر زندگی ماشینی شدیم.............کار خونه شام خواب...بدون تنوع

تمام دیشبو خواب عجیبی می دیدم.....

خواب دیدم همسر نی نی هستم اما تو خونه بابام بودم.....واسم یک خواستگار اومده بود......با دماغ خیلی گنده و عینکی ...جوون بود...منو خیلی دوست داشت و بی نهایت پولدار بود.....منم تو خواب با اینکه زن نی نی بودم اما می خواستم باهاش عروسی کنم همش فکر می کردم اون خیلی پولدلره و منو خیلی دوست داره......فکر می کردم گور بابای عشق و عاشقی.....

نی نی هم تو خواب می دونست اما کاری نمی کرد......3 تایی با هم رفته بودیم مسافرت عشق و حال

فکر می کنید تعبیرش چیه؟؟؟صبح واسه نی نی تعریف کردم و کلی خندیدیم................


حس و حال عجیبی دارم........هم خوشم و هم نا خوش.....دلم مسافرت می خواد.....اما نی نی می گه تا شهریور صبر کن من فعلا نمی تونم مرخصی بگیرم.........

خواهرم  پسر کوچکشو گذاشته بود پیشم...مادر شوهرش فوت کرده...بچه خوبی بود واسم درد سری نداشت همش یا موزیک گوش می کرد یا تی وی تماشا می کرد ...اما من از اینکه بهش غذا بدم ببرمش دستشویی.....هم خسته شدم...ببین دیگه من چقدر تنبلم.............

فکر کردم چقدر خوبه که بچه ندارم....و بازم چقدر خوبه که نی نی هم بچه دوست نداره.........

از این پست خودم بدم اومد همش پر از تنبلی بود.......من تنبل و بی انرزی نیستم.......ورزش می رم هفته ای 3 یا 4 روز........اما کمی کسلم دلم تفریحات زیادی می خواد

1

قبلا فکر می کردم وبلاگ می تونه جای دفتر خاطراتو بگیره.....اما الان می فهمم که اینطور نیست ..حداقل اینجا اینطوری نیست............

وقتی نمی تونم یکسری از خاطراتمو که واقعا باید ثبت بشه بنویسم از ترس........ف - ی-    ل- ت- ر  شدن دیگه این چه خاطراتیه و چه امنیتی داره...............

حالا می فهمم کاری رو که بعضی از بچه ها کردن....کرکره رو کشیدن پایین و رفتن

من اینجا رو تعطیل نمی کنم ...اما خیلی دلسرد شدم ...........................................

حوصله افتتاح وبلاگ جدید ندارم اما جدیدا تو این فکرم از زندگی مشترکم بیشتر بنویسم از اتفاقات گذشته و حال....شاید به خودم کمک کنه.............البته بعد از گذشت 1.5 سال ...........................

این روزا خیلی حساس شدم به رفتار نی نی ......................شاید چون دوستش دارم.......

قبل از ازدواج همیشه دوتایی روی یک تخت یکنفر می خوابیدیم تا حدی که وقتی می خواستم جهاز بخرم نی نی می گفت ما که خونمون کوچولوهه تخت 2 نفره نخر همون یکنفره بسه.............................

.............در مقابل دوستانی دارم که از دوران قبل از ازدواج هم عقیده داشتن موقع خواب آدم باید راحت باشه ...نامزدش رو زمین می خوابید و خودش روی تخت...........................

ما هنوزم وقتی مسافرت می ریم باعث تعجب دیگران می شیم چون 2 تایی روی یکدونه از این تشک مسافرتی های لایکو می خوابیم اونم با یک پتو.......................

قبلا...(منظورم قبل از ازدواجه.).......2 تایی روی یک کاناپه دراز می کشیدیم.....................اما نمی دونم الان چرا کاناپه کوچولو شده دیگه 2 تایی جا نمی شیم...............

می دونم که دوستم داره منم دوستش دارم خیلی..................اما چرا جا نمی شیم................

چند وقت پیش ...شب من زودتر خوابیدم و اون جلو تی وی بود نمی دونم کی اومد خوابید فقط من بیدار شدم دیدم صدای تی وی میاد اما نیستش صداش کردم بیدار شد اومد سر جاش و خوابید .........صبح من ازش شکایت کردم که اومدی بخوابی منو بغل نکردی...............عصر با یک روسری اومد خونه واسه عذرخواهی...........این کارش خیلی با ارزش بود.............................

یکی از همکارام می گه من خیلی روی این چیزا حساسم ...............اما اگه من حساسم به خاطر اینه که خودش منو عادت داده اگه از اول نمی کرد...حرفی نبود ....اما اون که از اول کرده پس اگه الان نکنه بد می شه..................................................


چی می شه که این چیزا تغییر می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این چیزایی که می نویسم دلیل بر این نیست که از زندگیم ناراضیم یا همسرمو دوست ندارم ...نه..........من میمیرم واسش و مطوئنم که منو دوست داره ...............اما حرارت کم شده..........قبلا یک دیگ در حال جوشیدن بود اما الن دیگه نمی جوشه و قل قل نمی کنه فقط بخار میده.....................ترس من از اینه نکنه حالا که قل قل نمی کنه یک روزی شروع کنه به سرد شدن.................اگه همین طوری بمونه خوب راضیم...دارم غصه نیومده رو می خورم..........


ملت میایین اینجا رو می خونید بابا چی می شه یک کامنت بزارین....یعنی خوندن این مطالب هیچ فکری به ذهنتون نمی یاره

بعد از افسردگی

جمعه عروسی بودم خیلی خوش گذشت و عالی بود فقط نکته منفیش این بود که آخر شب یک لنگه از گوشواره سرویس عروسیمو گم کردم.....................خیلی دلم سوخت


افسردگی پست قبلی بهتر شده ............................از تمام بچه های که کامنت گذاشتن متشکرم........اینکه بنویسی و نظر و راهنمایی دیگران و بخونی خیلی عالیه.......................

من از محل کارم بااتوبوس باید بیام خونه تا از خط ویژه بره و من زودتر برسم خونه ..........تو اتوبوس نشستم و منتظرم پر شه تا حرکت کنه توجه ام به دختر و پسری جلب می شه که تو ایستگاه نشستن ظاهر هر دو فوق العاده معمولیه.........اما رفتارشون کاملا غیر معمولیه.........پسره نشسته و دختره وسط       پا-ی   دختره ایستاده دست همدیگر و گرفتن و در حال حرف زدن چیک تو چیک .....اونقدر شدید که گاهی دختره دماغشو به دماغ پسره  می - ما - لو-نه.........سوژه اهالی داخل اتوبوسه.............                                           یاد حرف نی نی می افتم که گاهی به شوخی می گه صبحها که ما خونه نیستیم بیا خونمونو به جای مکان امن اجاره بدیم........درآمد زایی هم می شه......................طفلکی ها فکر کنم بد جوری لازم داشتن


ساره یکی از دوستام از کانادا اومده یک دختر 12 ساله داره (دوستم هم سن منه اما 18 سالگی ازدواج کرده و 2 ماه بعدشم بچه دار شده)دور هم به یاد روزهای خوش گذشته خونه مامان ساره جمع می شیم و روی بالکن بساط قلیون راه می اندازیم .........دختر کوچولو کانادایی با دیدن عکس ریه سالم و مسموم روی پاکت توتون از مامانش سوال می کنه این چیه و بعد از شنیدن جواب غیبش می زنه .................توی توالت پیداش می کنیم که به پهنای صورتش اشک می ریزه و هق هق می کنه از فکر اینکه ماهایی که قلیون می کشیم اونطوری می شیم............از گریه اون دختر بچه همه متاثر می شن و دیگه قلیون تعطیل می شه .......تا حدی که 2 دفعه بعد که باز هم دور هم جمع می شیم هیچ کس جرات حتی کشیدن سیگار هم نداره...............همه متنبه شدیم و درس عبرت گرفتیم......................

تو رو خدا فرق فرهنگها رو داشته باشیم ........بچه کوچیکهای ما سیگار یک معماست واسشون و اگه فرصت یواشکی پیش بیاد حتما تست می کنند.................اما اونا دود و سیگار چیز غریبه ای نیست واسشون و با ضررهاش آشنا هستن اگه سراغش نمی رن نه اینکه در دسترسشون نیست چون از ضررهاش می ترسند............به این می گن فرهنگ سازی.........کوچولوهای ما تو اینجا از سیگار دور نگه داشته می شن چون اخه ...اما نمی دونند چرا اخه...پس وقتی بزرگ شدن تست می کنن................

باشگاه بدنسازیم همچنان ادامه داره اما دیشب فهمیدم کلا تمام حرکتهام مزخرفند......یکی از دوستای همسرم که مربیه با دیدن برنامه من ضعف کرد و گفت حالت خوبه؟؟؟چاق نشدی؟؟؟

ازش یک برنامه جدید مردونه گرفتم..........پیش به سوی قوی ترین مردان


یادم رفت بگم ...کلمات رو جدا نوشتم چون به یاری وبگذر فهمیدم هر کسی تو تو گوگل هر مزخرفی سرچ می کنه وبلاگ منم لیست می شه...........خیلی باید دقت کنم