چند شب پیش رفتیم مهمونی خونه یکی از فامیلهای آقای همسر .........پدر این آقا هم باهاشون زندگی می کنه که یک پیرمرد .........سنش بین ۸۰ تا ۹۰ ساله و آلزایمر هم داره....اینقدر این آلزایمر شدیده که گاهی صبحها که بیدار می شه عروسشو نمی شناسه.........ما رو بارها دیده اما اون شب وقتی ما رسیدیم تو اتاق نبود وقتی اومد بیرون سلام و علیک کرد و به پسرش گفت مهمونهاتو معرفی نکردی؟؟؟پسرش همه رو معرفی کرد........اون شب هر بار که می رفت تو اتاقی آشپزخونه ای .دستشویی یا جایی که مهمونها جلو چشمش نبودند...وقتی میومد تو جمع دوباره با همه دست می داد و سلام و علیک می کرد ....جاتون خالی که هر بار ما چقدر زیر زیرکی می خندیدیم ......فکر کنم ۳ یا ۴ بار این اتفاق افتاد.......یکی از مهمونها بهش گفت چقدر امشب خوش تیپ شدین ...مثل دامادها شدین باید دیگه واستون بریم خواستگاری.........اونم گفت پس یادت باشه ۲ یا ۳ تا دختر واسم نشون کنی............منم در شوک بودم که نی نی زیر لب گفت: این تنها چیزیه که مردها هیچ وقت فراموش نمی کنند........................راست می گفت ...این آقا از شدت پیری خمیده خمیده راه می ره و عروسشو یادش میره و حتی مهمونهایی رو که چند لحظه پیش دیده فراموش می کنه اما وقتی حرف از مبحث شیرین دامادی پیش میاد چیزی که یادش نرفته هیچی ....دلش به یکی هم راضی نمی شه .............................امون از دست این آقایون

وای که من تو این ماه رمضون ۲ کیلو چاق شدم نه اینکه همش مهمونی باشیمااااا نه ما فقط یکبار افطار جایی دعوت شدیم اما هر روز تو اداره از  فکر اینکه نمی تونیم نهار بخوریم با همکارام تا حد مرگ کیک و بیسکویت می خوریم نی نی هم تو محل کارش نمی تونه چیزی بخوره ساعت ۶ میاد خونه گرسنه ....ما هم ۶ شام می خوریم بعدش تا وقتی که خوابمون ببره بازم همش در حال خوردنیم خیلی بده..............................اون وفتها مثل آدمیزاد نهار می خوردیم و ساعت ۸ یا ۹ هم شام و دیگه اینقدر چرت و پرت نمی خوردیم...........من از دیروز رزیم گرفتم ........تازه تصمیم دارم ۴ شنبه روزه بگیرم....از الان استرس دارم...............نذر کردم ۳ روز تو تابستون روزه بگیرم این نذر مال ۸ سال پیشه .......اما من همش ناراحتی معده دارم نمی تونم روزه بگیرم ...اما اگه نگیرم بازم می مونه................