چند روزه تو فکرم که آپ کنم اما احساس می کنم چیزی واسه نوشتن ندارم.....زندگی به طور کاملا روتین و روباتیک جلو میره........فکر کنم در گیر زندگی ماشینی شدیم.............کار خونه شام خواب...بدون تنوع
تمام دیشبو خواب عجیبی می دیدم.....
خواب دیدم همسر نی نی هستم اما تو خونه بابام بودم.....واسم یک خواستگار اومده بود......با دماغ خیلی گنده و عینکی ...جوون بود...منو خیلی دوست داشت و بی نهایت پولدار بود.....منم تو خواب با اینکه زن نی نی بودم اما می خواستم باهاش عروسی کنم همش فکر می کردم اون خیلی پولدلره و منو خیلی دوست داره......فکر می کردم گور بابای عشق و عاشقی.....
نی نی هم تو خواب می دونست اما کاری نمی کرد......3 تایی با هم رفته بودیم مسافرت عشق و حال
فکر می کنید تعبیرش چیه؟؟؟صبح واسه نی نی تعریف کردم و کلی خندیدیم................
حس و حال عجیبی دارم........هم خوشم و هم نا خوش.....دلم مسافرت می خواد.....اما نی نی می گه تا شهریور صبر کن من فعلا نمی تونم مرخصی بگیرم.........
خواهرم پسر کوچکشو گذاشته بود پیشم...مادر شوهرش فوت کرده...بچه خوبی بود واسم درد سری نداشت همش یا موزیک گوش می کرد یا تی وی تماشا می کرد ...اما من از اینکه بهش غذا بدم ببرمش دستشویی.....هم خسته شدم...ببین دیگه من چقدر تنبلم.............
فکر کردم چقدر خوبه که بچه ندارم....و بازم چقدر خوبه که نی نی هم بچه دوست نداره.........
از این پست خودم بدم اومد همش پر از تنبلی بود.......من تنبل و بی انرزی نیستم.......ورزش می رم هفته ای 3 یا 4 روز........اما کمی کسلم دلم تفریحات زیادی می خواد