یک جورایی اونجا کار کردن تبعید بود این کارو کردن تا من مجبور به استعفا بشم اما من این کارو نکردم دنبال کارمی گشتم شدید اما با خودم شرط کردم تا روزی که یک کار خوب پیدا نکردم اینجا بیکار بشینم و حقوقم رو بگیرم........هر روز انواع روزنامه می خریدم و دنبال کارمی گشتم............اونجا هم همش با اون مرتیکه در گیر بودم از راه دور هم دست از سرم بر نمی داشت.......تو اونجا ۲ تا دختر بود که من باهاشون ارتباط خوبی داشتم و کشف کردم که این آقای رئیس قبل از جریان من می خواسته با یکی از این ۲ تا هم دوست بشه و اون دختره رو هم کم و بیش اذیت کرده اما شانسش این بود که باباش عضو هیات مدیره شرکت بود و زورش زیاد بود ..........تو اونجا هم نامه نگاری می کرد و منو اذیت می کرد این جریان حدود ۲ ماه طول کشید...گاهی واقعا می بریدم و کابوسهای شبانه من به همراه دلشوره ها همچنان ادامه داشت............تا اینکه یک آگهی تو روزنامه پیدا کردم که از نخبگان و رتبه های اول دانشگاههای سراسری دعوت به همکاری کرده بود .....من دانشگاه آزادی هستم و نخبه هم نیستم ...اما به زور بابام و نی نی رفتم و ۲ ماه بعد از مصاحبه تماس گرفتند و استخدام شدم.............حالا قدر محل کارمو خیلی می دونم و هر اتفاقی که می افته یاد اونجا می افتم و خدا رو شکر می کنم که اینجا کار می کنم ..........................تا مدتها بعد از بیرون اومدن از اونجا بازم شبها کابوس اونجا رو می دیدم.........تقریبا یکسال طول کشید تا من خوب شدم...........اما تو دورانی که با نی نی نامزد بودم یکبار رفتم رستوران و اون مرتیکه با یک خانومی اونجا بود یک لحظه دیدمش نمی دونم اونم منو دید یا نه.......وای چهارستون بدنم شروع کرد به لرزیدن........یخ کردم  سرم درد گرفته بود نی نی هول شده بود ...........خودمم هم فکر نمی کردم با دیدنش اینقدر حالم بد بشه..............بعدها فهمیدم که با رفتن اون مدیرعامل اونم رفته..............
این چند وقتی که این داستان رو می نوشتم خواننده هام کم شده ...اما باید می نوشتم چون این یکی از بدترین خاطرات زندگیم بود و من باید می نوشتمشون تا فراموش بشن......................
 
اما........حالا من و زدگی............
اول از همه اینکه ۸ هفته از عمل نی نی می گذره خیلی بهتر شده اما هنوز خوب خوب نشده....هر روز باید بره فیزیوتراپی تا ۶ ماه....................
دیروز سارا خونمون بود تنها که بودیم ازم پرسید .....با توجه به اینکه ۹ ماه از زندگی مشترکت می گذره اگه برگردی عقب بازم با نی نی ازدواج می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تنها جوابی که واسش داشتم این بود که حتما اینکارو می کردم.....................و خودم از این موضوع خوشحال شدم..................خدا کنه همیشه اینطور بمونه
وای که ماه رمضون داره شروع می شه............همه دوست دارن اما من ندارم..........من ناراحتی معده دارم و روزه نمی گیرم به خاطر همین خیلی خوردن مخفیانه سختمه ...اما خوبیش اینه که اتاقمون سر کار یکی دیگه ازهمکارهام هم روزه نمی گیره ۲ تایی می خوریم..........البته بزارین راستشو بگم اگه ناراحتی معده هم نداشتم روزه نمی گرفتم..............این راستشه......................واسه خودم تعجب آوره ..من از ۴ دبستان روزه می گرفتم اما حالا اعتقاداتم به شدت سست شده................گناهش هم گردن کسانی که باعث و بانی این بی اعتقادی شدن........................