زندگي شلوغ
شبش شب يلدا بود...و ساعت ۳ خوابيديم و فرداش تو خواب رفتم سر كار از روز ۲ شنبه هم كه ني ني پاش اونجوري شد ....۳ شنبه دير رفتم سر كار....۴ شنبه نرفتم سر كار........و با تهديد و ارعاب ني ني مجبور كردم بريم تا پاشو گچ بگيريم....نمي دونيد چه كارهايي كرد تا اومد.....مثل بچه ها كه مي خوان آمپول بزنند.....همين طور من با لباس دور خونه دنبالش راه مي رفتم...........۴ شنبه...۵شنبه و جمعه هم مهمون داشتم.....تازه يك مجلس ختم هم رفتم...........
ختم پدر شوهر يكي از دوستام بود....و بسيار ديدني.........جلو در مسجد كلكسيون بنز و بنوه بود....ماشينهايي كه فكر كنم تو تهران فقط يكي يا ۲ تا ازشون باشه....قسمت زنونه سالن مد بود يك فشن واقعي از بوتهاي زمستوني و انواع پالتو.....با آرايشهاي بسيار زيبا و ديدني...همه خوشگل و خوش تيپ........آخر مجلس رفتم دم در قسمت مردونه تا به همسر دوستم هم تسليت بگم..........چشمتون روز بد نبينه........آقايون يكي از يكي درب و داغونتر..........كچل...شكم گنده.......كثيف......شلوار كرم چين دار با كاپشن سرمه اي با راههاي نارنجي و كتوني سفيد ...يك طرف كاپشن آويزون.......خلاصه قسمت مردونه كلكسيوني از عتيقه جات بود..........حالا فكر مي كنيد قضيه چي بود؟؟؟؟؟قشر پولدار و بازاري كشور بودند...........پول زياد ...زن خوشگل...ماشين آنچناني...ديگه احتياجي به لباس تميز نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا آخر سيزن ۳ لاست ديدم....واي كه چقدر اين سريال جذابه...ما كه هر شب انگيزه مون اينه شام بخوريم خونه رو جا به جا كنيم و لاست ببينيم.........مسخره ام نكنيدهااااا اما من عاشق كاراكتر جيمز فورد يا همون سايرم......ني ني اينقدر حسودي مي كنه....مي گه آدم پست فطرت تر از اينم تو اين سريال هست كه تو از اين خوشت مياد؟؟؟؟؟؟؟؟
يكي از دلايلي كه از زمستون بدم مياد اينه كه هر روز به سختي آدم بيدار مي شه ...منكه تمام هفته در انتظار ۵شنبه و جمعه هستم تا صبحش بخوابم